حماقت هاوصداقت های برادر من
داستان حماقت هاوصداقت های برادر من!
نقاش زاده پیر که رمانش را مفصل خواهید خواندچند پسر دسته گل دارد که یکی از یکی قدر مطلقشان بزرگتر است!(اهل فن فهمیدند چه میگویم!)دعا کنیم که خدا قدر مطلقمان را بزرگ کند!
آدم کوتوله از هرنوعی بد است دیروز حس کردم حیثیت خانواده آسیب دیده اما الحمدالله امروز اخوی بزرگ برای آشتی افطاری آمد خانه پدری وکلی خندیدیم!
این برادر دومی ما که همه را سر کار گذاشته آدم بدی نیست
یادم می آید من کلاس دوم دبستان بودم در یکی از این روستا هایی که پدر چراغ خانه ها را روشن کرده بود یک بار ظهر تابستان چند میهمان ناخوانده آمده بود در خانه یک اسکناس پنجاه تومانی بود و انگار پدر هم نبود مادرمان این اسکناس را داده بود به این برادر تا تخم مرغ و ماست بخرد سفره را هم انداخته بودند تا نیمرو و ماست و نان بدهند میهمان ها بخورند اما یک ربع ساعتی طول کشید و عزیز برادر نیامد
رفتم کوچه دیدم در صد متری خانه دو دست از داخل یک چاه بیرون است ودر یک دست پلاستیک تخم مرغ و در دست دیگر پلاستیک ماست!
نزدیکتررفتم دیدم عزیز برادر هنگام بازگشت غرق در تخیل بوده و حواسش نبوده درب منحول فاضلاب را برداشته اند!
اما آن قدر غیرت داشت که هنگام سقوط آزاد دو دستش را بالا نگه داشته بود تا امانت داری کند!
این قصه اخیر هم نقل آن ماجراست!
اما عزیز برادر بداند که این دوستانی که سرشان را کلاه گذاشته خودی هستند!
ای کاش همیشه گرو گانگیر ها خودی باشند!
خوشبختانه سرنخ آن قرآن خطی هم پیدا شده و در حال پیگیری است نفس قرآنش مهم است
و گرنه امورات در حال گشایش است
نوشته شده توسط :کیومرث کاتوزی::نظرات دیگران [ نظر]